آوینا ساداتآوینا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دخترای نازم

بخشی از خاطرات آلا و آوینا

 

الهم صل علی محمد و آل محمد

آلاآوینا 

اولین دندون آوین ما

در اومدن اولین دندون آوین بهونه ای شد تا بعد از مدتی وقفه دوباره سراغ وبلاگ بیام خیلی انتظار کشیدیم  آوین دیگه الان یک سال و یک ماهشه وخیلی دیر دندون در آورد چند روز می شد که دندونشو حس می کردم....امروز دیگه کاملا صداشو شنیدم که به لیوان خورد خدارو شکر یه کم نگرانش بودم آلاجونم نه ماهگی دندونش در اومد... آوین دیگه حالا خیلی چیزارو متوجه می شه چیزی بخوایم بگیم بیار میاره یا کاری ازش بخوایم انجام می ده   تازگی برنامه عمو پورنگو می بینه و پهلوون پنبه می شه( عکسشو بعدا می ذارم...) کلمات زیادی رو به صورت نامفهوم میگه سعی داره حرف بزنه با هیجان جملات نامفهوم ادا می کنه و بعضی اوقات  عصبانی می شه چون ما منظورشو نمی فهم...
9 اسفند 1392

تولد

دیروز تولد دخترمون آوینا بود ...یه جشن کوچیک داشتیم من و آلا جونم سرماخورده بودیم ولی هر طور بود تولد گرفتیم آلا از همه بیشتر اصرار داشت برا آبجی کوچولوش تولد بگیره ...دوستاشو هم دعوت کرد....آلاست دیگه بخواد کاری رو انجام بده حتما انجام می ده والبته نا گفته نماند دختر گلم خیلی بهم کمک کرد ممنونم ازت آلا جون آوین زیاد سرحال نبود چون ساعت خوابش بودولی با دیدن نی نی ها شاد شد   سید محسن-فاطمه-آوینا-سیدعلی -پریا همه شون یه جورایی حیرونن عروسکای کوچولو! ...
18 بهمن 1392

نه نه نه!

آوینا مثل همه ی بچه های دیگه ادا کردن حروف رو زود شروع کرد ولی به صورت جدی اولین کلمه ای که گفت بابا بود و دو روز بعد از تولدش کلمه ی نه رو گفت والان چند روزی می شه که به نه گفتن اصرار داره ومدام می گه نه نه نه! خیلی شیرین می شه وقتی می گه نه! جیجیک مامان... (هنوز دندونش در نیومده! ) ...
18 بهمن 1392

چند روز تا تولد

زمان به سرعت برق می گذره و تاچشم باز میکنی می بینی یک سال دیگه هم گذشت.....والبته با این تفاوت که در سال گذشته فرشته کوچولویی کنار من وبابایی و آلاجونم بود که این سال رو از بقیه ی اوقات مستثنی می کرد .... وحالا آوینای ما فقط چند روز با یک سالگیش فاصله داره، دخترم! حالا نسبت به آخرین مطلبی که برات گذاشتم خیلی چیزا رو یاد گرفتی و می فهمی چیزایی رو که نباید دست بزنی می شناسی و تا بهشون نزدیک می شی برمی گردی  منتظری ما منعت کنیم یا مثلا چیزی رو می خوایم بهت می گیم بیار سعی می کنی بیاری.. خیلی از بازی ها رو بلدی و بازی با آلاو سودنارو خیلی دوست داری قاطی خنده هاشون می شی و از ته دلت می خندی ... جوراباتو سعی میکنی بپوشی وبعد از او...
7 بهمن 1392

فسقلی

این آوینای فسقلیه که حالا دیگه ده ماهشه! -زمان به سرعت برق گذشت- شیرین کاری های آوین روز به روز بیشتر می شه!حالا دیگه می تونه چهار دست و پا بره -یه هفته ای می شه- دیروز مبلو گرفت و ایستاد حالا دیگه میاد توی آشپز خونه!شیطون تر شده هنوزم رابطش با آلا صمیمی تر از بقیه است  وسایل خونه رو می شناسه برس رو به موهاش می کشه  -دیروز که فهمید می خوام نماز بخونم توی روروکش بود سریع از روی میز مهرو داد به من!خیلی از حرفارو متوجه می شه  چیزی بخوایم اگه دم دستش باشه بهمون می ده و اگه خودش دوست داشته باشه دستشو دراز می کنه ولی اون چیزو محکم توی دستش نگه می داره!   اگه آلا و آوین شیطنتشون گل کنه صدای خنده و شادیشون خونه رو پر...
14 آذر 1392

شیرین کاری های آوینا

آوینا جان!از هشت ماهگی به نشانه ی خداحافظی دست کوچولوتو تکون میدی واز هشت ماه و نیمگی با انگشت اشاره پنکه و ساعت رو نشون می دی البته بعضی وقت ها بدون اینکه من ازت بپرسم خودت نشون می دی و دست می زنی! بازی کلاغ پر رو یاد گرفتی و همین به اسم آوین می رسی دست می زنی 1یادم رفت بگم دست زدن رو قبل از هفت ماهگی یاد گرفتی همون موقع که تازه از مشهد برگشته بودیم البته گاهی اوقات سرخ پوست می شی و با کف دست به دهنت می زنی و صدا در میاری1عکس فعلا ندارم. ودیگه این که بس که آلا سر به سرت می ذاره دوست داری گازش بگیریو بهش حمله می کنی  (البته هنوز دندون نداری) و الا از دستت در می ره!   ...
13 آبان 1392